معنی بندی و زندانی

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

زندانی

اسیر، بازداشت، بندی، توقیف، حبس، دربند، شهربند، گرفتار، محبوس


بندی

اسیر، بازداشت، دربند، زندانی، محبوس،
(متضاد) آزاد، دربند

فرهنگ فارسی هوشیار

بندی

اسیر و زندانی، حبس


زندانی

(صفت) کسی که در محبس باشد آنکه در زندان و از آزادی محروم است.

فرهنگ عمید

بندی

گرفتار، اسیر، زندانی،


زندانی

کسی که در زندان به ‌سر می‌برد، محبوس،

فرهنگ معین

بندی

اسیر، گرفتار، زندانی، جمع بندیان. [خوانش: (بَ) (ص نسب.)]

فارسی به عربی

فارسی به ایتالیایی

زندانی

carcerato

prigioniero

لغت نامه دهخدا

بندی

بندی. [ب َ] (ص نسبی) اسیر. گرفتار. (آنندراج) (غیاث) (فرهنگ فارسی معین). اسیر و گرفتار. ج، بندیان. (ناظم الاطباء). اسیر. (ترجمان القرآن). زندانی. ج، بندیان. (فرهنگ فارسی معین). محبوس. مسجون. مغلول:
بندیان داشت بی زوار و پناه
برد با خویشتن بجمله براه.
عنصری.
برفتن همچو بندی لنگ از آنی
که بند ایزدی بسته ست رانت.
ناصرخسرو.
تو بیچاره غلط کردی ره در
نجست از بندیان کس جز تو فریاد.
ناصرخسرو.
بدست اندرش بندی ناتوان
ز من در غم عشق نالنده تر.
مسعودسعد.
هرکه در بند تو شد بسته ٔ جاوید بماند
پای رفتن بحقیقت نبود بندی را.
مسعودسعد.
پذیرند از تو شاهنشاه و صاحب
همه گفتارها بندی و پندی.
سوزنی.
بندیان ز بند جسته برون
آمدند از هزار شخص فزون.
نظامی.
بسی بنده و بندی آزاد کرد
ز یزدان به نیکی بسی یاد کرد.
نظامی.
وگر کشتی آن بندی ریش را
نبینی دگر بندی خویش را.
سعدی.
و گروهی بخلاف این مصلحت دیده اند و گفته که در کشتن بندیان تأمل اولیتر. (گلستان).

معادل ابجد

بندی و زندانی

194

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری